نزاع درونی آمریکا؛ چالشی جدید برای مذاکرات
اقتصاد100- نزاع داخلی میان گفتمانهای رقیب در آمریکا، از جمله لیبرالـبینالمللگرا و ناسیونالیست، سایه سنگینی بر مذاکرات هستهای ایران و آمریکا انداخته و مانع شکلگیری اراده سیاسی پایدار برای احیای دیپلماسی میان دو کشور شده است.

مطابق رهیافت واقعگرایی تدافعی، سیاست خارجی دولتها نه صرفا تابع اراده فردی بازیگران منتخب، بلکه محصول مجموعهای از الزامات ساختاری، ملاحظات بوروکراتیک و منطق بقای نظام بینالملل است. در این چارچوب، شکست مذاکرات هستهای با ایران را باید در بستر جدال زیرپوستی میان دو قرائت متضاد از نظم جهانی در آمریکا تحلیل کرد: قرائت لیبرالـبینالمللگرا که توسط نخبگان سنتی واشنگتن، اعم از وزارت خارجه، شورای امنیت ملی، سازمان سیا، پنتاگون و شرکتهای بزرگ فراملی نمایندگی میشود و قرائت ناسیونالیستیـاقتدارگرا که در دوره دونالد ترامپ با شعار «اول آمریکا» (America First) کوشید نظم پس از جنگ جهانی دوم را به چالش بکشد و سازوکارهای چندجانبهای همچون ناتو، برجام، سازمان تجارت جهانی و حتی سازمان ملل را بیاثر کند.
از این منظر، ایران صرفا یک پرونده امنیتی یا هستهای نیست؛ بلکه بستری برای تسویهحسابهای راهبردی و معرفتی میان این دو گفتمان متضاد است. آنگونه که شواهد متعدد نشان میدهد، «دولت عمیق» ایالاتمتحده -که در ادبیات تحلیلی نباید آن را صرفا توطئهمحور یا مخوف فرض کرد، بلکه باید آن را به مثابه شبکهای پایدار از نهادهای تاثیرگذار فرامنتخب و وابسته به نظم لیبرال درک کرد- در تلاش است تا از پرونده ایران بهعنوان ابزار مهار سیاسی ترامپ بهره گیرد. در واقع، مدیریت آگاهانه «عدمتوافق» با ایران، برای نخبگان لیبرال واشنگتن، نه یک شکست، بلکه یک ضرورت راهبردی برای حفظ انسجام درونی نظم مسلط است.
برای این هدف، شروطی همچون غنیسازی صفر درصدی، عدمبازگشتپذیری به چرخه سوخت، نظارتهای فراتر از پروتکل الحاقی و الزام ایران به توقف کامل برنامه موشکی، بهگونهای طراحی شدهاند که تحقق آنها نهتنها از منظر فنی و امنیتی ناممکن است، بلکه از حیث حیثیتی و حاکمیتی نیز برای تهران قابل پذیرش نخواهد بود. بهعبارت دیگر، این شروط در حکم «بهانههای موثر» برای شکست مذاکرات هستند؛ شروطی که ساختار سیاسی آمریکا میتواند بر پایه آن، مقصر اصلی را ایران معرفی کند، اما در واقع به هدف خود که جلوگیری از موفقیت ترامپ و تثبیت هژمونی لیبرال است، برسد.
باید توجه داشت که بازگشت به برجام یا توافقی مشابه، هرچند از نظر کارشناسان میتواند به کاهش تنش منطقهای، کنترل اشاعه، افزایش دستاوردهای دیپلماتیک و حتی مدیریت بهتر بحران انرژی جهانی بینجامد، اما دستگاه سیاست خارجی آمریکا عملا از توافق با ایران بهمثابه تهدیدی برای گفتمان ضدترامپی خود یاد میکند. دلیل این نگاه را باید در این واقعیت جستوجو کرد که ترامپ برخلاف دموکراتها نه به دنبال اجماع جهانی، بلکه به دنبال نمایش مصالحه با دشمنان برای کسب اعتبار درونی و تقویت روایت «صلح از طریق قدرت» است. در واقع، ترامپ دریافته است که توافق با ایران، اگرچه برای لیبرالها عقبنشینی محسوب میشود، اما برای او میتواند نشانهای از اقتدار شخصی، مدیریت بحران و چانهزنی موثر باشد.
نکته مهم آن است که در شرایطی که آمریکا درگیر بحرانهای پرهزینهای چون جنگ اوکراین، رقابت تعرفهای با چین، بحران بدهی داخلی و فرسایش سرمایه اجتماعی است، مذاکرات با ایران به میدان بازی مناسبی برای ساخت روایت شکست ترامپ بدل شده است. کافی است روند اخیر را در کنار تحرکات دیپلماتیک لابیهای منطقهای و فعالیت پررنگ رسانههای لیبرال همچون CNN و واشنگتنپست قرار دهیم تا ببینیم چگونه شکست مذاکرات، در خدمت بازسازی مشروعیت اردوگاه الیگارشی سنتی و تضعیف کارنامه سیاست خارجی ترامپ به کار گرفته میشود.
از سوی دیگر، با توجه به وزن راهبردی ایران در معادلات خاورمیانه و جایگاه گرهخورده آن در شبکههای انرژی، کنترل اشاعه، مسیرهای حملونقل دریایی و امنیت اسرائیل، هرگونه توافق پایدار با تهران برای اردوگاه لیبرال در حکم عقبنشینی از منطق بازدارندگی و نهادگرایی خواهد بود. این در حالی است که در گفتمان واقعگرایان اقتدارگرا مانند ترامپ، این عقبنشینی نهتنها تهدید نیست، بلکه نشانهای از کنترل موثرتر تهدیدها و هزینهزدایی از حضور جهانی آمریکاست.
از همینرو، همانطور که استفان والت نیز در تحلیلهای خود بارها هشدار داده، آنچه آمریکا را از دستیابی به صلح پایدار بازمیدارد، ترس از تغییر پارادایم نظم هژمونیک و از دست دادن ابزارهای کنترل فراملی است، نه لزوما تهدیدهای واقعی بازیگرانی چون ایران. والت در مقالهای که در Foreign Policy منتشر کرد، تاکید کرد که بخشی از مقاومت واشنگتن در برابر تغییر، ناشی از وابستگی ساختاری به الگوی نظم لیبرال پس از جنگ سرد است؛ الگویی که هرگونه مصالحه با بازیگرانی چون ایران را شکستی برای مدل آمریکامحور نظم جهانی میداند.
از منظر کارکردی، شکست مذاکرات ایران و آمریکا را میتوان در سه سطح تفسیر کرد:
۱. سطح ساختاری: تقابل دو مدل نظم جهانی در درون آمریکا که یکی بر کنترل نظم از طریق نهادهای فراملی تاکید دارد و دیگری بر مدیریت تهدید از طریق قدرت سخت.
۲. سطح بوروکراتیک: مقاومت نهادهای امنیتی و نظامی در برابر توافقهایی که میتواند بخشهایی از بودجه و اختیارات آنها را کاهش دهد.
۳. سطح نمادینـسیاسی: نیاز جناح لیبرال به حفظ روایت ناکارآمدی و خطرناک بودن ترامپ از طریق برجستهسازی شکستهای احتمالی او در عرصه سیاست خارجی.
در مجموع، میتوان گفت مذاکرات ایران و آمریکا، در غیاب یک اراده مشترک ساختاری و در بستری از نزاعهای هویتی و گفتمانی در درون آمریکا، به صحنهای برای بازنمایی کشمکشهای درونی نظم آمریکایی بدل شدهاند. این روند، مادامیکه گرهگشایی از پرونده ایران، بهمثابه تهدیدی برای انسجام دولت عمیق تلقی شود، به احتمال زیاد با شکست مواجه خواهد شد؛ شکستی که بیش از آنکه برآمده از خصومت تهران و واشنگتن باشد، بازتابی از نزاع درونی در قلب ابرقدرت غرب است.
چنین روایتی از «شکست طراحیشده» نهتنها میتواند تبیینگر بنبست ایران و آمریکا باشد، بلکه میتواند مدلهای مشابه در روابط واشنگتن با مسکو، پکن و حتی برخی متحدان قدیمیاش را تبیین کند. در جهانی که دیگر نظم هژمونیک بهراحتی بازتولید نمیشود، آمریکا همچنان بهدنبال خلق شکستهایی است که بتواند آنها را بهعنوان پیروزی نظم لیبرال بفروشد. پرونده ایران، تنها یکی از این سناریوهاست؛ سناریویی که در آن، بازنده اصلی نهتنها ایران، بلکه مفهوم دیپلماسی مبتنی بر عقلانیت در نظام بینالملل خواهد بود.
* کارشناس مسائل بینالملل